کمک کنید تا جوابها را پیدا کنم
کمک کنید تا جوابها را پیدا کنم
يکي در باغ خود رفت. دزدی را ديد که پشتهای پياز جمع کرده و بسته بود. گفت: در اين باغ چه کار داری؟
گفت: بر راه میگذشتم، ناگاه باد مرا در باغ انداخت.
گفت چرا پياز برکندی؟
گفت: باد مرا میربود، دست در پيازها میزدم و آنها از زمين بيرون میآمدند.
گفت: چرا پيازها بسته بندی شده؟
گفت: وا... من هم در همين فکر بودم که تو آمدی!
نظرات شما عزیزان:
[ چهار شنبه 2 اسفند 1398برچسب:کمک کنید تا جوابها را پیدا کنم /, ] [ 13:28 ] [ به چشمان من بنگردرمن چه می بینی عشق ]
[
]