کمک کنید تا جوابها را پیدا کنم

سلام برعشق و زندگی

داستان

کمک کنید تا جوابها را پیدا کنم

کمک کنید تا جوابها را پیدا کنم

يکي در باغ خود رفت. دزدی را ديد که پشته‏ای پياز جمع کرده و بسته بود. گفت: در اين باغ چه کار داری؟
گفت: بر راه می‏گذشتم، ناگاه باد مرا در باغ انداخت.
گفت چرا پياز برکندی؟
گفت: باد مرا می‏ربود، دست در پيازها می‏زدم و آن‏ها از زمين بيرون می‏آمدند.
گفت: چرا پيازها بسته بندی شده؟
گفت: وا... من هم در همين فکر بودم که تو آمدی!


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ چهار شنبه 2 اسفند 1398برچسب:کمک کنید تا جوابها را پیدا کنم /, ] [ 13:28 ] [ به چشمان من بنگردرمن چه می بینی عشق ] [ ]